خلاصه داستان : یک زوج صمیمی لونا و مینک یک سالگی خود را جشن می گیرند. اما لونا از ابتدای رابطه خود به ارگاسم خود جعل می کرد، بهترین دوستان او ایده یک سه نفری را پیشنهاد می کنند اما این زندگی لونا را زیر و رو می کند.

A young woman quietly unsatisfied in the bedroom by her boyfriend puts their relationship to the test when she proposes to open up their sex life to a third person.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : در حالی که کل کشور در حال آماده شدن برای جام جهانی است , همه شخصیت‌ها با " تب نارنجی " هلندی روبرو هستند که به نظر می‌رسد آن‌ها را به هم نزدیک کرده ,

As the whole country is preparing for the World Cup, all characters are confronted with the Dutch ‘Orange Fever’, which seems to either bring them closer together, or drift them apart.

خلاصه داستان : یک سرباز جوان هلندی پس از جنگ جهانی دوم برای سرکوب تلاش های استقلال طلبانه مستعمره هلند به اندونزی اعزام می شود، اما زمانی که به جوخه ای که فرمانده‌‌ای بیرحم دارد میرود، خود را میان انجام وظیفه و عذاب وجدان گرفتار می بیند..

A young Dutch soldier deployed to suppress post-WWII independence efforts in the Netherlands’ colony of Indonesia finds himself torn between duty and conscience when he joins an increasingly ruthless commander’s elite squad.

خلاصه داستان : داستان دو سواری که رویای آنها نه تنها صعود به قله اورست است، بلکه اولین کسانی باشند که از هورنبین کولویر سوار می شوند.

Scott, a gifted young snowboarder, has one dream: to be number one. He wants to do what no one has ever succeeded in doing: to climb Mount Everest and ride the world's purest, steepest, and most dangerous descent. Once in Chamonix, the riders' Mecca, he crosses paths with Pierrick, a former champion turned mountain guide. Scott knows that this is the encounter that could take him to the top.

خلاصه داستان : میشل نوجوانی ست که در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم، همراه خانواده اش در شهر کوچکی در هلند زندگی می کند. پدر او شهردار شهر است و همین باعث شده تا آلمان ها کمتر به خانواده ی او کاری داشته باشند. زمانی که میشل به یک جوان انگلیسی که مجروح و در جنگل مخفی شده،...

During World War II in the freezing winter of 1944-45 the western Netherlands are in the grip of a famine. Many people move east to provide for their families. Fourteen year old Michiel can't wait to join the Dutch resistance, to the dismay of his father, who, as mayor, works to prevent escalations in the village.